می نویسم تا بعدها فراموش نکنم این روزهای باصفا را…
ASTAN

1- کاروانمان حکایت عجیبی داشت. یک خانم همراهمان بود که قبلا مرده بوده و دوباره زنده شده بود! از بعد از مردنش برامون تعریف می کرد. اينكه روحش کجاها رفته بود و چه كارايي كرده بود و از حیرت پزشکان تعریف می کرد و اینکه چی شده که دوباره روح پرفتوحش برگشته به جسمش و نوار قلبش مجددا نشانه های حیات را نشون داده!

شاید عجیب تر از اون پیرزنی بود با سن حدود 60 سال که چند مدت پیش در خواب سکته کرده بود. به دلیل این سکته یک سال و نیم فکش کج شده بود، لال، زمین گیر و فلج کامل.  همسرش تعریف می کرد که تو این مدت برای اینکه ببریمش دکتر در پتو می گذاشتیمش و می بردیمش بیمارستان. آخرین بار هم که بردیمش دکتر، بمون گفتن 2 هفته دیگه می میره. ما هم رفتیم برنج و گوشت و لپه و ... رو خریدیم و پاک کردیم و آماده گذاشتیم گوشه خونه و منتظر بودیم که حاج خانم به ملکوت اعلی بپیوندند و از مهمان ها پذیرایی کنیم! اما همان روزها...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان درآستان جانان و آدرس astan.LoxBlog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان